وصف گنـــــــبد طلاتو ، از قنـــــــــاری ها شنیدم اومدم با بال خسته ، تا به گنبـــــــــدت رسیدم
بین اون کبوتــــــــــــرای تازه بال و پرکــــــــشیده من همون کلاغ سیاهم ،که به پا بوست رسیده
با تموم روســــیاهی ، کنج گنبــــــــدت نشستم خدا میدونه هزار بار ، گریه کردم و شکــــــستم
کفترای رو سفـیدت ، تا نگاشــــــون به من افتاد بالاشون به هم کوبیـدن ، همگی با هم زدن داد :
که کلاغ سیاهه اینجا جای ماس که رو سفیدیم تا حالا به این سیاهـــــــی این ورا کسی ندیدیم
برو گنبد و رهـــــــا کن خیلی زشت و روسـیاهی یعنی با این همــــــــــه زشتی زائر امام رضایی
ناگـــــــــهان جرقه ای زد یه نگاه آشـــــــــــنایی کفترا همــــــه پریدند از رو گـــــــــــــــنبد طلایی
صدا گفت کلاغ سیاهـــــــــه نکنه دلت بگیـــــره کسی اینجا دست خالــــی از ضـریح من نمیره
خیلی از تو رو ســــــــیاه تر اومدن به این حوالی اما یکیشون نرفتن با غم و شکــــــــــسته بالی
با یه مشتی آب و دونه بیا خســــــتگیت و در کن کنج گنبدم همین جا باش و امشب و سحر کن