منتظر موعود

منتظر موعود

مگر معراج نمی خواهید؟ مگر نمی خواهید بالا بروید؟ پس نماز کامل بخوانید محــــــــــــــک نـــــــمــــــــــاز است "آیت الله بهجت ره"

آدرس سایت صالحین روحانی شهید اسماعیل زاده تسوجی

 www.tasuji.salehin.ir

بهنام اشرفی
۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

دوست داشتن به دله ، بی خیال ظاهر


بهنام اشرفی
۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۲:۲۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴۸ نظر

بسم الله

دیگر دزد دین که نیستم!

روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آنها چیزهایی گرانبها بود و آیته الکرسی هم پیوست آن بود  آن فرد بسته را به صاحبش داد .او را گفتند چرا این همه مال را از دست دادی؟گفت:صاحب مال عقیده داشت که این آیه مال او را  از دزد نگاه میدارد و من دزد مال هستم نه دزد دین!اگر آن را پس نمیدادم در عقیده صاحب آن خللی راجع به دین روی میداد آن وقت من دزد دین هم بودم!

***************************************************************************************

بار چندم...

بار اولش بود که آمده بود منطقه.

پرسیده بودند بار چندم است که می آیی؟

گفته بود بار آخر...

******************************************************************************

روزانه هزاران انسان به دنیا می آیند...

اما انسانیت در حال انقراض است!



*************************************************************************
دیشب گرسنه بود دختری که
مُرد

چه آسان به خاک پس دادیمش

همسایه اش زیارتش قبول!!!!!!!!!!!!!

دیشب از سفر رسید...مکه رفته بود


*********************************************************************************

به چه می اندیشی دخترکم

به فقر ونداری....؟

به عروسک نداشته ات یا به شکلات یا لباس نو...

یا اینده در ابهامت؟

نه به نان می اندیشی که امشب با ان سیر شوی


*********************************************************

پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت:
- پدر سگ،مگه این شام چه عیبی داره که لب نمیزنی؟نمک به حروم!!!
پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد.
- صبح فردا وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای می گرفت پسرک دانست امروز بابا صبحانه دارد، وچشمانش از شادی تر شد...

******************************************************************************

خاطرات مادران شهدا

بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم ،خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد. خیلی کمک حالم بود. وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند«چطور دلت آمد بفرستیش ؟» فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده»



خاطره ای از مامور آمار…- شهید گمنام

شهید گمنام

شهید گمنام

سلام مادر

از مرکز آمار مزاحم میشم، شما چند نفرید؟

مادر سرش را پایین می اندازه و میگه: میشه خونه بمونه برای فردا!!؟

مامور: چرا؟

مادر: آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه.

شادی روح شهدای گمنام، صلوات.


بهنام اشرفی
۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۴۵ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴۱ نظر

از سکـــوتــم بتـــرس ...!وقتــی که ساکـــت می شوم ...لابـد همــه ی

درد دل هایــم رابــرده ام پیش خــــدا ...

خدای من بزرگتر از دشمنی شماست. شاید من ضعیف تر از تو باشم

ولی خدای من قطعا از تو قوی تره !!

****************************************************************************************

فقط دعا کنید پدرم شهید بشه!

خشکم زد. گفتم دخترم این چه دعاییه؟

گفت:آخه بابام موجیه!

گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟

آخه هروقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو

و مادر و برادر رو کتک میزنه! ، امامشکل ما این نیست!

گفتم: دخترم پس مشکل چیه؟

گفت: بعداینکه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه کاری کرده.شروع

میکنه دست و پاهای همهمون را ماچ میکنه و معذرت خواهی میکنه.

حاجی ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.

حاجی دعاکنید پدرم شهید بشه

**********************************************************************************************

شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو، وزن سیری ام را بکشم.

**********************************************************************************

دائم شکر گذار باشیم  که :

شاید بدترین شرایط زندگی ما ، برای دیگرا آرزو باشد .

***********************************************************************

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !

یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !!
 

*************************************************************************

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛

روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید :

 - غمگینی؟

 - نه .

 - مطمئنی ؟

 - نه .

 - چرا گریه می کنی ؟

 - دوستام منو دوست ندارن .

 - چرا ؟

 - چون قشنگ نیستم .

 - قبلا اینو به تو گفتن ؟

 - نه .

 - ولی تو قشنگ ترین

 دختری هستی که من تا

 حالا دیدم .

 - راست می گی ؟

 - از ته قلبم آره

 دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

 چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛

عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

*********************************************************************************

 بهش گفتم: چرا هر بار وایمیسی و از
 
 شوهرت کتک میخوری؟

 گفت: اگر خودمو نندازم جلو، ش
روع
 
 می‌کنه
 
 خودش رو می‌زنه،

 اونقدر می‌زنه تا داغون شه،آخه موجیه
 
 دست خودش نیست ... !

 *********************************************************************************

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!



بهنام اشرفی
۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴۰ نظر

 

faghir[WwW.Kamyab.IR]

 
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و
او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت

آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى
مى ساخت.

 

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و
در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و
تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰
گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد

 

و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره
نمى خرم،


تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى
در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.


مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و
گفت:ما ترازویی نداریم و


یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر
را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .


یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو
اندازه مى گیریم
!

 

دوستان عزیزی که به وبلاگ منتظر موعود افتخار میدین و سر میزنید لطفا از این مطلب

 هر چه به نظرتان میرسد برای ما ارسال کنید ...

بهترین نظر...

بهنام اشرفی
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۵۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۵۲ نظر

 

 


بهنام اشرفی
۰۲ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ نظر


 

وصف گنـــــــبد طلاتو ، از قنـــــــــاری ها شنیدم            اومدم با بال خسته ، تا به گنبـــــــــدت رسیدم

بین اون کبوتــــــــــــرای تازه بال و پرکــــــــشیده          من همون کلاغ سیاهم ،که به پا بوست رسیده

با تموم روســــیاهی ، کنج گنبــــــــدت نشستم            خدا میدونه هزار بار ، گریه کردم و شکــــــستم

کفترای رو سفـیدت ، تا نگاشــــــون به من افتاد            بالاشون به هم کوبیـدن ، همگی با هم زدن داد :

که کلاغ سیاهه اینجا جای ماس که رو سفیدیم            تا حالا به این سیاهـــــــی این ورا کسی ندیدیم

برو گنبد و رهـــــــا کن خیلی زشت و روسـیاهی            یعنی با این همــــــــــه زشتی زائر امام رضایی

ناگـــــــــهان جرقه ای زد یه نگاه آشـــــــــــنایی            کفترا همــــــه پریدند از رو گـــــــــــــــنبد طلایی

صدا گفت کلاغ سیاهـــــــــه نکنه دلت بگیـــــره            کسی اینجا دست خالــــی از ضـریح من نمیره

خیلی از تو رو ســــــــیاه تر اومدن به این حوالی                 اما یکیشون نرفتن با غم و شکــــــــــسته بالی

با یه مشتی آب و دونه بیا خســــــتگیت و در کن              کنج گنبدم همین جا باش و امشب و سحر کن

التماس دعا

بهنام اشرفی
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ نظر


 

 

سلام بزرگوار.اگه یه روزی قسمت بشه از نزدیک به رهبر حرف حرف دلتو بگی ، چی میگی؟؟؟؟

 

بهنام اشرفی
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ نظر
بهنام اشرفی
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
بهنام اشرفی
۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹ نظر