منتظر موعود

منتظر موعود

مگر معراج نمی خواهید؟ مگر نمی خواهید بالا بروید؟ پس نماز کامل بخوانید محــــــــــــــک نـــــــمــــــــــاز است "آیت الله بهجت ره"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسانیت» ثبت شده است


بسم الله

دیگر دزد دین که نیستم!

روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آنها چیزهایی گرانبها بود و آیته الکرسی هم پیوست آن بود  آن فرد بسته را به صاحبش داد .او را گفتند چرا این همه مال را از دست دادی؟گفت:صاحب مال عقیده داشت که این آیه مال او را  از دزد نگاه میدارد و من دزد مال هستم نه دزد دین!اگر آن را پس نمیدادم در عقیده صاحب آن خللی راجع به دین روی میداد آن وقت من دزد دین هم بودم!

***************************************************************************************

بار چندم...

بار اولش بود که آمده بود منطقه.

پرسیده بودند بار چندم است که می آیی؟

گفته بود بار آخر...

******************************************************************************

روزانه هزاران انسان به دنیا می آیند...

اما انسانیت در حال انقراض است!



*************************************************************************
دیشب گرسنه بود دختری که
مُرد

چه آسان به خاک پس دادیمش

همسایه اش زیارتش قبول!!!!!!!!!!!!!

دیشب از سفر رسید...مکه رفته بود


*********************************************************************************

به چه می اندیشی دخترکم

به فقر ونداری....؟

به عروسک نداشته ات یا به شکلات یا لباس نو...

یا اینده در ابهامت؟

نه به نان می اندیشی که امشب با ان سیر شوی


*********************************************************

پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت:
- پدر سگ،مگه این شام چه عیبی داره که لب نمیزنی؟نمک به حروم!!!
پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد.
- صبح فردا وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای می گرفت پسرک دانست امروز بابا صبحانه دارد، وچشمانش از شادی تر شد...

******************************************************************************

خاطرات مادران شهدا

بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم ،خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد. خیلی کمک حالم بود. وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند«چطور دلت آمد بفرستیش ؟» فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده»



خاطره ای از مامور آمار…- شهید گمنام

شهید گمنام

شهید گمنام

سلام مادر

از مرکز آمار مزاحم میشم، شما چند نفرید؟

مادر سرش را پایین می اندازه و میگه: میشه خونه بمونه برای فردا!!؟

مامور: چرا؟

مادر: آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه.

شادی روح شهدای گمنام، صلوات.


بهنام اشرفی
۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۴۵ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴۱ نظر